Monday 31 August 2015

قطره ای آرامش a drop of serenity

امروز هم شبیه دیروز است. کمی آفتابی تر. حالم خوب خوب نیست اما خوب است. چیزهایی هست هنوز که کمی هیجان زده ام می کند. دیروز بعد از جلسه یوگا دیدم مادرم کلی زنگ زده. بالافاصله زنگ زدم و دیدم که عصبانی است و نگران. گفت دلم هزار راه رفت. راه دور است و دردسرها و.دلتنگی ها و نگرانی های خاص خودش. نمی دانم با خود آشفته ام درگیر باشم یا با خود نگرانم! گذشته از همه اینها یوگا خوب بود. مربی ام را دوست می دارم. خیلی آرام و خوب است. در میان این همه تکاپو و درهمی ذهنم این یک ساعت استراحت به حال روحم خوب است. 
Today is just like yesterday. maybe a little sunnier. I am not pretty well, but I am well. There are still things that excite me. Yesterday after yoga class I noticed that my mom had called me several times. I called her immediately but she was already upset and anxious. she was so worried that something bad has happened. She told that she had a dream! Long distance has these problems indeed. I don't even know what to deal with any more. "Upset me" or "worried me". Any way Yoga was great. I really like my yoga teacher. She is so calm and nice. Despite all these messiness in my mind, one hour of rest is absolutely good for my soul.